مطالب علمی و تاریخی

مطالب علمی و تاریخی

بروزترین سایت علمی و تاریخی
مطالب علمی و تاریخی

مطالب علمی و تاریخی

بروزترین سایت علمی و تاریخی

توپ گلف (علت فرورفتگی های آن)

حدود یک قرن پیش بعد از اینکه افرادی فهمیدند توپ هایی با سطح ناهموار مسافت بیشتری را نسبت به توپ هایی با سطح صاف طی می کنند اولین توپ های گلف ساخته شدند. هر ساله تولید کنندگان میلیون ها دلار برای بهبود طراحی توپ های گلف سرمایگذاری می کنند.
فرورفتگی های توپ گلف باعث متلاطم شدن جریان هوا می شود که اگر به صورت صحیح انجام شود باعث کاهش نیروی پسا می شود.


طبق تجربه هر چه سطح صاف تر باشد اصطکاک کمتری نیز خواهد داشت. اینجا نیز همین طور است اما با این تفاوت که وقتی سطح زبری درون هوا حرکت می کند، جریان های گرداب (متلاطم) کم فشاری دور آن به وجود می آیند و همچنین جریان هوا بیشتر به توپ می چسبد.

این جریان های کم فشار در درون پستی و بلندی های سطح زبر گیر می کنند و تقریباً همراه جسم حرکت می کنند و باعث می شوند لایه ای از هوا عملاً روی جسم بچسبد و صیقلی ترین سطح ممکن را برای جسم به وجود آورد. در این صورت هر دو نوع نیروی مقاوم ذکر شده، کاهش می یابند. نیروی لازم برای شکافتن هوا و هم چنین دامنه ی منطقه کم فشار.


به دنبال کاهش دامنه ی منطقه کم فشار به علت بیشتر چسبیدن جریان هوا به توپ اختلاف سرعت هوا در طرفین توپ در سطح کمتری از توپ اتفاق می افتد و طبق قانون برنولی نیروی مقاوم کمتری به توپ وارد میشود در نتیجه توپ سریع تر حرکت میکند.

201402(Science-Club.ir) 20140218(Science-Club.ir)

برای خواندن قانون برنولی کلیلک کنید.

ماجراجویی بزرگ؛ تایید رسمی خروج اولین دست‌ساز بشر از منظومه شمسی

مرز هلیوسفر، تنها با نگاه کردن نمی‌توان درک کرد که آیا مهد تمدن بشر پشت سر گذاشته شده و در میان فضای میان دو ستاره غوطه‌ور شده‌اید یا نه؟ در آنجا تنها فضای ژرف و خالی را می‌توان دید، فرقی نمی‌کند که کدام طرف مرز نامرئی هلیوسفر باشید.



براساس گزارش CNN، اما دانشمندان در ناسا ساعاتی پیش با ارائه شواهد مستحکمی رسما اعلام کردند فضاپیمای ویه‌جر 1 ناسا از این مرز نامرئی و بسیار مشهور عبور کرده و به عنوان اولین دست‌ساز بشر که توانسته مرز هلیوسفر رد شود، مرز مغناطیسی که خورشید منظومه شمسی، سیاره‌هایش و بادهای خورشیدی را از از بقیه کهکشان راه شیری جدا می‌کند، فصلی جدید را در تاریخ اکتشافات فضایی بشر به نام خود به ثبت رسانده‌است.
به گفته اد استون دانشمند ارشد ماموریت ویه‌جر‌ها، ویه‌جر در خروج از هلیوسفر و آغاز سفر در میاد اقیانوس‌های کهکشانی میان ستارگان، به دیگر اکتشافات تاریخی فضایی، اولین سفر به مدار زمین و اولین قدم برروی ماه، پیوسته‌است.

براساس گزارش‌هایی که به تازگی در نشریه ساینس منتشر شده، ویه‌جر در 25 آگوست 2012 به مرز میان‌ستاره‌ای نزدیک شده‌بود و شاید پیش از این شنیده باشید که در خبرهای مختلف خروج ویه‌جر از مرز منظومه شمسی اعلام شده‌باشد، اما ناسا روز پنجشنبه به صورت رسمی اعلام کرد که فضاپیمایش از منظومه شمسی خارج شده‌است.

دو فضاپیمای ویه‌جر 1 و 2 با فاصله 16 روز در سال 1977 سفر ماجراجویانه خود را به فضا آغاز کردند و پس از 36 سال، تا روز پنجشنبه که خبر رسمی خروج ویه‌جر 1 از منظومه شمسی اعلام شد، فاصله ویه‌جر1 تا زمین 18.8 میلیارد کیلومتر بوده‌است. فاصله ویه‌جر2 تا زمین درحال حاضر 15.3 میلیارد کیلومتر است.

ویه‌جر1 درحال حاضر تنها دست‌ساز بشر است که توانسته از منظومه شمسی خارج شود، اما اگر برای این منظومه تعریفی سختگیرانه‌تر قائل شده و ستاره‌های دنباله‌دار دورافتاده را نیز شامل آن بدانیم، به گفته استون برای خروج کامل از آخرین بقایای منظومه شمسی باید 30 هزار سال صبر کنیم. همچنین استون می‌گوید نزدیک‌ترین زمانی که ویه‌جر بتواند خود را به نزدیکی ستاره‌ای برساند 40 هزار سال دیگر خواهد بود.

ناسا چگونه خبردار شد؟
ویه‌جر که هم‌اکنون از سرعتی بیش از 60 هزار کیلومتر بر ساعت در حرکت است، خبر خروجش را به همراه یک کارت‌پستال برای ناسا ارسال نکرده‌است، از این رو دانستن اینکه آیا فضاپیما خارج شده یا نه برای ناسا بسیار پرچالش بوده‌است. به گفته استون فضاپیما خود قادر به گفتن لحظه خروجش نیست و تنها تجهیزات هستند که می‌توانند خارج یا داخل بودن آن را به اطلاع ما برسانند. دشواری دیگر از کار افتادن ابزار اندازه‌گیری پلاسما، حالتی از ماده مملو از ذرات باردار، در سال 1980 است که کار خبررسانی خروج ویه‌جر را دشوارتر کرده‌بود.

دانشمندان برای آگاهی از این موضوع امواج پلاسمایی که فضاپیما را در برگرفته بودند را ردیابی کرده و از اطلاعات آن برای محاسبه تراکم استفاده کردند. نوساناتی که درون پلاسما ردیابی شده بود ناشی از فوران کرونالی خورشیدی بود که در سال 2012 رخ داد و منجر به وقوع پدیده‌ای شد که استون آن را سونامی باد خورشیدی نامید. این امواج در بهار امسال به ویه‌جر رسیدند.
محاسباتی که از 9 آوریل تا 22 می انجام شدند نشان دادند فضاپیما در آن زمان در منطقه‌ای با تراکم الکترونی 0.08 در هر سانتیمتر مکعب بوده‌است. این تراکم در فضای میان‌ستاره‌ای بین 0.05 و 0.22 در هر سانتیمتر مکعب در نوسان است. دانشمندان حدس می‌زدند که ویه‌جر در زمانی قبل از ماه آوریل از منظومه خارج شده از این رو اطلاعات قدیمی‌تر فضاپیما را مطالعه کرده و دریافتند تراکم الکترونی اطراف آن در ماه‌های اکتبر-نوامبر 0.006 الکترون در هر سانتیمتر مکعب بوده‌است.

با استفاده از این ارقام و در نظر گرفتن مسیر 520 میلیون کیلومتری که ویه‌جر در طول یک سال طی می‌کند، محققان تخمین زده‌‌اند که فضاپیما اواخر آگوست سال گذشته منظومه شمسی را ترک کرده‌‌است. کاهش میزان ذرات خورشیدی، افزایش میزان پرتوهای کیهانی و تغییر جهت میدان مغناطیسی که ویه‌جر را در بر گرفته از دیگر عواملی هستند که دانشمندان آنها را برای اثبات خروج فضاپیما از منظومه گواه گرفته‌اند.
حافظه ویه‌جر1 بسیار کمتر از حافظه یک گوشی موبایل معمولی و ساده بوده و تنها 68 کیلوبایت است از این رو دانشمندان هر روز با این فضاپیما ارتباط برقرار می‌کنند تا بتوانند اطلاعات جدید درباره فضای میان‌ستاره‌ای را از این فضاپیما دریافت کنند. دانشمندان می‌توانند با کمک تجهیزات این فضاپیما تراکم بادهای ستاره‌ای، سرعت و حرارت آنها را محاسبه کنند.

کشته شدن 9 کوهنورد روسی بر اثر حمله یوفو ها

گذرگاه دایتلوف در کوه های اورال در غرب روسیه واقع است.

در 2 فوریه 1959، 9 نفر از تیم کوهنوردی با تجربه ، تحت شرایط بسیار عجیب و تا حد بسیار زیادی ترسناک کشته شده و در یک نقطه همه آنها ناپدید شدند ، هدف اصلی این تیم کوهنوردی رسیدن به «اتورتن» بود که در 6 مایلی آن مکان قرار داشت. متاسفانه این گروه کوهنورد  هیچ گاه به مقصد خود دست نیافتند. و همین موضوع به اندازه کافی برای بازماندگانشان تکان دهنده بود. واژه اتورتن با توجه به زبان مانسی (مردمان بومی در حاشیه کوه) به معانی «کوه مردمان مرده» است.



این سفر  اکتشافی در اصل با 10 کوهنورد شروع شد، سردسته این تیم فردی 23 ساله به نام لگور دایتلوف بود. که در مجموع 8 مرد و 2 زن در این اردو شرکت کرده بودند. گروه کوهنوردان متشکل از دانشجویان و فارغ التحصیلان اخیر از موسسه پلی تکنینک اورال بودند که با توجه به بودجه اختصاص یافته به این موسسه اقدام به صعود کوه نمودند.

حقایق مستند و علنی از بروز حادثه

در صبح روز 27 ژانویه 1959 این گروه کوهنوردی «ویژای» را ترک کرده و به سمت «ترِک» به راه افتادند. و «ویژای» در شمال این منطقه واقع است. در 28 ژانویه یکی از کوهنوردان به نام «یوری یودین» به شدت مریض شده و مجبور به بازگشت شد. همین امر به نوبه خود باعث شد که آقای یودین از رخ دادهای در پیش رو جان سالم به سر برد، و او به عنوان تنها بازمانده سفر محکوم به مرگ قرار گرفت. اعضای باقی مانده از این گروه کوهنوردی بعدها  از طریق یادداشت ها و فیلم برداری به ثبت خاطرات خود پرداختند. و در این حال این گروه در 31 ژانویه اقدام به صعود دستجمعی نمودند.



در یکم فوریه ، کوهنوردان توانستند از کوه «خولات سیخل» عبور کنند. نام این کوه پس از رخ دادن این حادثه تحت عنوان «گذرگاه دایتلوف » قرار گرفت. قبل از تصمیم گرفته شده مبنی بر صعود به کوه «دایتلوف» تلگرافی در 12 فوریه به این گروه کوهنوردی ارسال شده بود و محتوای آن شامل متنی بود که مجمع کوهنوردی از این تیم خواسته بودند تا در اسرع وقت  به «ویژای» باز گردند.

12 فرویه هم سپری شد ولی هیچ ارتباطی با کوهنوردان صورت نگرفت.

برای آنکه این تیم کوهنوری بسیار با تجربه و در کار خود توانایی لازم را داشته بودند ،بسیاری از مردم برای تاخیر غیر معمول آنان برای بازگشت به منطقه هیچ ناراحتی را به خود راه نمی دادند.

خانواده این تیم اعزامی پس از چندین روز به طور فزاینده ای در مورد این تاخیر نگران شدند.

در 20 فوریه موسسه پلی تکنیک اورال با تشکیل یه گروه نجات که متشکل از دانشجویان و اعضای هیات علمی موسسه بود ، خواهان یافتن آنان بوده ولی این کار فایده ای نداشت.

در نهایت نیروهای پلیس و خود ارتش با تشکیل دادن کمیته رسمی جستجو در یک مقایس کامل در آن منطقه خواهان نجات دادن 9 کوه نورد بودند.

کشف دلسرد کننده،

یک ترس واقعی به حدی که فیلم های هالیودی قادر به خلق این نمایش بسیار وحشتناک هم نبودند. سرانجام در 25 فوریه 1959 بخش هایی از اردوگاه و اجساد این گروه اعزامی کوهنوردی کشف شد. برخی از اجساد این کوه نوردان در سراسر دامنه کوه به طور گسترده ای گسترده شده بود. و اجساد دیگر ، در مناطق دور تری از آنجا و در زیر برف یافت شدند. آشکار شد برخی از کوهنوردان با پوشیدن لباس های کاملا پاره شده ای از کوهنوردان دیگر که پیش از آنان جان خود را از دست داده بودند برای زنده ماندن خود تلاش می کردند، برخی دیگر کفش و یا جوراب خود را از دست داده بودند ، بر لباس برخی دیگر از کوهنوردان سطح بالایی از مواد رادیو اکتیو و آلودگی به مواد رادیو اکتیو دیده می شد. بر روی سطح بدن انها نشانه های از زخم دیده نمی شد ولی با این حال یکی از زنان کوهنورد زبان خود را از دست داده بود.


نتایج کالبدشکافی نشان داد که یکی از زنان کوهنورد ، آسیب و فشار بر جمجمه وی منجر به مرگش شده بود. و اجساد دو نفر دیگر از اعضای تیم کوهنوردی بر اثر ضربه ای بسیار قوی کشته شده بودند، که این ضربه تنها می تواند با تصادف با ماشین سریع السیر مقایسه شود. و اعضای دیگر تیم کوه نوردی بر اثر هیپوترمی (سرما زدگی) در گذشتند.

جستجو برای عوامل این جنایت

در اولین گمانه زنی ها آشکار شد که در نزدیکی مردم مانسی به این تیم کوهنوردی حمله شده است. با این حال هیچ ردی پائی از کسانی که مسبب این جنایت عظیم بوده اند یافت نشده و جز رد پای باقی مانده این تیم کوهنوردی بر روی برف و در داخل اردوگاه به چشم می خورد. نظریه حمله مانسی ، و هر نظریه دیگر در رابطه با حمله به انسان ، زمانی نام برده می شود که ضربات وارد شده به جسم سه فرد مصدوم به حد بسیار زیادی قوی بوده و آن هم توسط هیچ انسانی به وقوع نپیوسته باشد. و بدون وارد شدن آسیبی به بافت های بدن ، در آن ضربات هم هیچ نشانه ای از وجود مبارزه تن به تن وجود نداشته باشد.

پرونده این مورد بسیار وحشتناک به طور رسمی در سال 1959 بسته شد و همه این اسناد به طور سری بایگانی شدند. در نهایت پس از 30 سال بعد از این ماجرا چندین رونوشت از این اسناد و در اویل دهه 90صورت گرفت. اما قضاوت در مورد عوامل اصلی این حادثه که به طور عجیبی ناپدید شده بودند علنی غیر ممکن بوده و تنها می شود بر «ناشناخته بودن یک نیرو» اشاره ای داشت.

گمانه زنی ها و پیامدها

یک روزنامه نگار به نام یوری یاروئی با الهام از حوادث مرموز «گذرگاه دایتلوف» اقدام به انتشار داستانی در این مورد نمود. کتاب وی در سال 1967 منتشر شد و خود این کتاب در بالاترین رتبه از لحاظ ساختار پیچیده داستانی نام برده شد. یاروئی تحقیقات گسترده ای را برای رمان خود انجام داد، او اقدام به انتشار نسخه های قدیمی تری از رمان خود نمود، اما این رمان های انتشار یافته به تحریف بیشماری توسط انتشار دهندگان دچار گردید.یاروئی در سال 1980 در گذشت و تمامی پژوهشهای وی در این راستا از بین رفت.

لو ایوانف یکی از مقامات پلیس بود که خود راهبری این ماموریت را بر عهده گرفته بود. وی پیش از این مقاله ای را در مورد همین حادثه نوشته بود که محتوای این مقاله شامل کلیه گزارشات مطرح شده در خصوص دیده شدن اجرام عجیب در طول حادثه توسط کوهنوردان کشته شده را در سال 1990 به انتشار قرار داد. ایوانف بطور قاطعانه بر این باور بود که بیگانگان و یوفوها و تکنولوژی هایی که توسط آنها بر روی زمین اعمال می شود مسئول عوامل غیر قابل توضیحی از این دست خواهند بود.

روزنامه نگار آناتولی گسچین کتاب سوداگرانه ای تحت عنوان»بهای اسرار دولتی در ازای جان 9 نفر» را در سال 1999 منتشر نمود. گسچین از نفرات اولی بود که در مورد پروند ها و اسناد اصلی این حادثه مطالعات بسیار جامع و گسترده ای را اتخاذ نمود.

کتاب وی در مورد همه چیز بود و حتی در لابه لای آن نوشته هایی در مورد سلاح مخفی شوری نیز به چشم می خورد. لو ایوانف اعتراف می کند که وی مدارک و اسناد لازم را به گوسچین ارائه داده است و بیان می کند که این اسناد فوق محرمانه مقامات نظامی بوده که مقامات ارشد دستور مخفی کاری ان را داده بودند.

در سال 2000 نویسنده محلی روسی آنا اقدام به انتشار کتابی تحت عنوان » گذرگاه دایتلوف»نمود، که این کتاب نیمه داستانی از حوادث آن روز بود. این کتاب در تمامی سالها به انتشار رسید. کتاب وی سبب شد که مقامات روسی با جدیت و دلگرمی هرچه بیشتر به بازگشایی پرونده ماموریت دایتلوف پرداخته و در همین میان بنیادی را تشکیل داده تا اقدام به پایان دادن به گمانه زنی ها بپردازند. این بنیاد همچنین به عنوان مکانی تاریخی شناخته می شود که کلیه یادداشت و تصاویر گرافیکی را در مورد کوهنوردان را در خود محفوظ نگه داشته است.

احاطه دولت روسیه بر سر اسرار غیر قابل توضیح

اخیرا  در سال 2008، دانشگاه فنی دولتی اورال یک کنفرانس که شامل شش تن از اعضای حزب اصلی جستجو، 31 کارشناسان مستقل، بنیاد دایتلوف و چند سازمان غیر دولتی سازمان یافته بود ، را تشکیل داد.

شرکت کنندگان در این کنفرانس به این نتیجه رسیدند که ارتش در این منطقه و در طول زمان «سفر محکوم به مرگ» کوهنوردان مشغول آزمودن تسلیحات نظامی خود بوده است و این آزمایشات به طور مستقیم مسئول مرگ 9 کوهنورد بوده است.

شرکت کنندگان در این حال که فاقد اسناد و مدارک کافی بودند،از وزارت دفاع، آژانس فضایی روسیه، و سرویس امنیتی فدرال خواستند تا به آنها در مورد هر چه شفاف تر شدن این قضیه کمکی شود، ولی در نهایت این کنگره تنها عاملی بود برای پایان دادن به گمانه زنی ها پیرامون این موضوع مرموز غیر و قابل توضیح از حادثه گذرگاه دایتلوف.

همانطور که آشکار است هنوز هم این موضوع ترسناک حل نشده باقی مانده است …


منبع:


1- http://www.sptimes.ru/story/25093

2- http://www.sfgate.com/cgi-bin/article.cgi?f=/g/a/2008/02/27/notes022708.DTL

3- http://infodjatlov.narod.ru/fg4/index.htm

4- http://www.forteantimes.com/features/articles/1562/the_dyatlov_pass_incident.html

5- http://rachellewilliams.hubpages.com/hub/Scary-Unexplained-Mysteries-The-Dyatlov-Pass-Incident

UFO عظیم و باورنکردنی در نزدیکی خورشید

تاریخ: روزهای چهارم تا هفتم ماه جاری میلادی September سال 2013

مکان: خورشید سیاره زمین



به حرکت امواج خورشیدی و سایر اجرام آسمانی اطراف UFO مذکور در ویدئوی لینک زیر دقت کنید و خواهید دید که UFO مذکور حالت ثابت و بدون حرکت دارد. در مورد وسعتش هم نمیدانم لفظ چه کلمه ای مناسبشاست. شاید لفظ فوق العاده عظیم مناسبش باشد. همین UFO فوق العاده عظیم مذکور بود که

در دو تاریخ دیگر در گذشته بتاریخهای نهم ماه March سال 2012 و بیست و پنجم ماه May سال 2012 در نزدیک خورشید مشاهده شد و مقادیر عظیمی از توده انرژی سطح خورشید را بدرون خود مکید. بسیار جالب توجه است که UFO فوق العاده عظیم الجثه مذکور که در تاریخ نهم ماه March سال 2012  در نزدیک خورشید رویت شد, بمدت تقریبا 3 روز یعنی تاتاریخ یازدهم ماه March سال 2012  در حال مکیدن انرژی از سطح خورشید بوده است (که حتما در دقیقه 01:47 ویدئوی لینک زیر
بدان دقت کنید.) (و در دقیقه 01:58 ویدئوی لینک زیر تاریخ مانور مکیدن انرژی بتوسط آن در تاریخ بیست و پنجم ماه May سال 2012 را دقت کنید.)

پانوتیا

پانوتیا (نام علمی: Pannotia) ابرقاره‌ای فرضی است که از دورهٔ کوه‌زایی پان‌آفریقایی درحدود ۶۰۰ میلیون سال پیش تا پایان دورهٔ پرکامبرین در حدود ۵۵۰ میلیون سال پیش وجود داشته است. پانوتیا نخستین بار در سال ۱۹۹۷ توسط ایان دییِل توصیف شد. این ابرقاره با نام ابرقارهٔ وندیان نیز شناخته می‌شود. ابر قارهٔ پانوتیا از حدود ۵۵۰ میلیون سال قبل به چهار قارهٔ لورنتیا، سیبریا، بالتیکا و گوندوانا تقسیم شد.

File:Positions of ancient continents, 550 million years ago.jpg
موقعیت قاره ها 550 میلیون سال پیش
شکل‌گیری
در حدود ۷۵۰ میلیون سال پیش، ابرقارهٔ رودینیا از هم شکافت و به سه قارهٔ پروتو-لوراسیا (که در نهایت گسیخت و در قالب لوراسیا دوباره شکل‌گرفت)، کراتون قاره‌ای کنگو و پروتو-گونداوانا (شامل تمامی گندوانا به‌جز کراتون کنگو و آتلانتیکا) تقسیم شد.
پروتو-لوراسیا با چرخشی به سمت جنوب به سوی قطب جنوب قرار گرفت و چرخش پروتو-گوندوانا در خلاف جهت حرکت عقربه‌های ساعت بود. کراتون کنگو در حدود ۶۰۰ میلیون سال پیش در بین پروتو-گوندوانا و پروتو-لوراسیا قرار گرفت و بدین‌ترتیب پانوتیا تشکیل شد. شواهد نشان می‌دهد که با قرار گرفتن توده‌های خشکی فراوان در نزدیکی دو قطب، یخچال‌های بیشتری در این زمان در مقایسه با هر زمان دیگری در تاریخ زمین‌شناسی پدید آمد.

جغرافیا و دوره
پانوتیا ظاهری شبیه به V یی داشت که به سمت شمال شرقی قرار گرفته باشد. درون این V، اقیانوسی بود که به‌هنگام گسیخت رودینیا شکل گرفته بود. این اقیانوس پانتالاسا نام داشت که بعدتر به اقیانوس آرام اولیه تبدیل شد. همچنین تیغه‌ای میان‌اقیانوسی در میان این اقیانوس وجود داشت. در خارج از این V، اقیانوس باستانی بسیار بزرگی با نام اقیانوس پان‌آفریقایی قرار داشت که احتمالاً دور پانوتیا را فرا گرفته بود و اندازه‌ای برابر با اقیانوس پانتالاسا داشت.

پانوتیا عمری کوتاه داشت. برخوردهایی که باعث شکل‌گیری این ابرقاره شده‌بودند برخوردهایی زودگذر بودند و قاره‌های تشکیل‌دهندهٔ آن نیز خود داشتند تقسیم می‌شدند. پانوتیا تا حدود ۵۴۰ میلیون سال پیش یعنی تنها ۶۰ میلیون سال پس از تشکیلش از هم پاشید و به ۴ قارهٔ لورنتیا، بالتیکا، سیبریا و گوندوانا تقسیم شد. توده‌های تغییر شکل‌دادهٔ خشکی سپس بار دیگر به‌یکدیگر پیوستند و ابرقارهٔ پانجه‌آ شکل گرفت.
اصطلاح دیگری که برای نامیدن ابرقاره‌ای که گمان می‌رود در پایان دوران پیشین‌زیستی نو (نئوپروتزوئیک) وجود داشته به‌کار می‌رود «خشکی گواندانای بزرگ» است که در سال ۱۹۹۴ توسط استرن پیشنهاد گردید. بدین‌ترتیب این موضوع که ابرقارهٔ گوندوانا که در پایان دوران پیشین‌زیستی نو شکل گرفت خود زمانی بخشی از ابرقارهٔ بزرگتری در این زمان بوده است توسط این نام تأیید می‌شود.

ماشین ضد جاذبه ویکتور گربنیکوف

ویکتور استپانوویچ گربنیکوف یک علاقه مند حشره شناس بود که حوزه مورد علاقه اش حشرات بودند. اما یکبار او توانست  کشفی غیر منتظره بکند که آن را کامل و صادقانه در کتاب دنیای من که در نووسیبیرسک به تعداد هزار جلد منتشر شد ارائه داد. این کشف شگفت انگیز در تابستان 1988 روی داد زمانیکه این دانشمند در زیر میکروسکوپ در حال مشاهده پوشش کیتینی(1) سوسک ماه(2) می بود.


او از الگوی درونی بالها شگفت زده شد. این ترکیبی بود مرتب انگار چاپ شده همانند لانه زنبور. فهم اینکه طبیعت برای چه چنین ساختار بیش از حد خوب رو ساخته است مشکل می بود اگر یک اتفاق نمی افتاد!
محقق بدون هیچگونه هدفی دقیقا همان سلولهای غیر عادی رو بر روی یک سطح قرار داد. در اینجا بود که یک اتفاق عجیب رخ داد: اون قطعه از انبر جدا شد چند ثانیه در هوا معلق ماند و سپس آرام بر روی میز افتاد. کاملا مشخص بود که این سطوح بر هم اثر می گذارند. ویکتور استپانوویچ این آزمایش رو بارها تکرار کرد.هر بار یک سطح بر روی دیگری معلق می  ماند.

سپس این دانشمند توسط سیم چندین بال رو بهم متصل کرد و یک چیزی شبیه بلوک کیتینی درست کرد. و در اینجا نه تنها جسم بسیار سبک بلکه بست کاغذ به راحتی بر روی بلوک در هوا معلق نگه می داشت و حتی این گیره کاغذ برای مدتی نامرئی شد انگار به بعد دیگری رفت. گربنیکوف متوجه شد که اتفاقی با یک مسئله جدید برخورد کرده: او پدیده ضد گرانش رو کشف کرده بود.بعدا این دانشمند کشف خود رو اثر ساختار حفره ای نامید.


گربنیکوف بدقت ساختار بستر بال رو زیر میکروسکوپ بررسی کرد و سپس توانست مدل تجربی آن را بسازد. دو سال وقت صرف شد تا او بتواند از سه پایه نقاشی خود که در زیر آن سطحی قابل کنترل که با ساختار حفره ای پوشش داده شده یک مدل کوچک پرنده برای یک نفر بسازد.

اولین پرواز خود را گربنیکوف در شب 17 به 18 ماه ماچ در خیابان واسخنیل در شهرک سلخوزآکادمی در حومه نووسیبیرسک یعنی همانجایی که زندگی می کرد انجام داد.


اولین پرواز رو او چنین تعریف می کند: مستقیم از سطح خیابان بلند شدم و فکر می کردم که در ساعت دو شب همه خواب هستند و کسی من را نمی بیند. بالا رفتن خوب شروع شد اما بعد از چند ثانیه زمانیکه خانه ها با تک و توک چراغ های روشن در زیر پای من از من دور شدند و من حدودا صد متر از زمین فاصله داشتم احساس بدی بهم دست داد احساسی همانند قبل از از هوش رفتن. می خواستم پائین بروم اما اینکار رو نکردم که بسیار اشتباه بود زیرا انگار نیرویی بسار قوی کنترل حرکت و سنگینی را از من گرفت و به طور اجتناب ناپذیری به طرف شهر کشاند.


او وارد منطقه ساختمانهای نه طبقه شد از زمینهای برفی و جاده نووسیبیرسک آکادمگورودوک گذشت و به شهر فرو رفته در خواب نزدیک شد. او به لوله های کارخانه جات که در حال دود کردن بودند نزدیک شد.

با سختی هرچه تمام تر موفق به پیکربندی دوباره (3)اضطراری بلوک شدم – حرکت افقی شروع به کند شدن کرد. در تلاش چهارم توانستم او را خاموش کنم و بر روی منطقه زاتولینکو معلق بمانم. با یک نفس راحت از اینکه این نیروی خشن از بین رفت من دوباره شروع به لغزش کردم ولی نه به طرف شهرک واسخنیل که به سمت راست و شهر تولماچوا که اگر یک وقت کسی مرا دیده بود بتوانم راه گم کنم.


در روز بعد اخبار تلویزیون و روزنامه ها برای این دانشمند بسیار مضطرب کننده بود. تیتر های (یوفو بر روی شهر زاتولینکو) یا (دوباره فرازمینیها؟) کاملا نشاندهنده این بودند که پرواز او مورد ردیابی قرار گرفته. بعضی از مردم اینو به منزله پدیده بالنهای درخشنده و یا دیسک می پذیرفتند و بعضی دیگر تائید می کردند که یک یوفوی واقعی با پنجره ها و اشعه دیده اند.
از آن زمان این مخترع دستگاه خود رو بهبود بخشید و گاه و بیگاه نسبتا به مسافتهای دور و تا چهارصد کیلیومتر به قلب طبیعت سفر می کرد تا بتواند بر روی حشرات تحقیق کند. به طور معمول پروازها در تابستان صورت می گرفت.

گنادی مویسوویچ زادنپروفسکی در اینباره صحبت می کرد و بر روی مونیتور تصاویر گربنیکوف و دستگاه عجیب او و همینطور پرواز او را نشان می داد.می توانیم اعتراف کنیم که حتی برای ما یوفولوگ ها که به خیلی چیزهای غیر معمول عادت داریم و در موقعیتهای غیر منتظره ای قرار می گیریم فهم واقعیت این کشف بسیار سخت بود.

پروازهای گربنیکوف
گربنیکوف پرواز های خود رو به این صورت توضیح می دهد:
یک روز گرم تابستان. دوردست ها در مه آبی و بنفش غرق می شوند. من در ارتفاع سیصد متر از سطح زمین در حال پرواز هستم به عنوان نقطه مرجع دریاچه دوردستی رو انتخاب می کنم – یک لکه روشن و کشیده در مه. بین زمینهای کشاورزی و روستاها راه ها پیچ خورده اند. آنها به سمت راه های شوسه کشیده می شوند که این شوسه ها هم خود به سمت جاده های آسفالته کشیده می شوند.هم اکنون من در سایه ابر ها هستم.سرعت رو بیشتر می کنم.این کار برای من خیلی راحت است. و از سایه بیرون می آیم. جریانهای هوا مرا در هوا نگه نداشته اند – من بال ندارم – در پرواز من بر روی یک سطح مربعی شکل کمی بزرگتر از سطح روی میز بر روی پاهایم می ایستم با پایه و دو دسته (دستگیره) که من آنها را در دست دارم و با کمک آنها دستگاه رو کنترل می کنم. افسانه است؟ چه بگویم.
از پائین مرا نمی بینند: حتی در حالت پرواز با ارتفاع کم من بیشتر اوقات سایه نمی اندازم. ولی به هر حال همانطور که بعدا متوجه شدم مردم بعضی مواقع چیزهایی به جای این آسمان نورد می بینند: یا بالونهای درخشنده یا دیسک و یا ابری افقی با لبه های تیز که همانند ابر حرکت نمی کند. بیشتر مردم چیزی نمی بینند و من از این راضی هستم. مهم تر از اون من فعلا نتونستم مشخص کنم که چه چیزی معین کننده پدیدار شدن و پنهان شدن است. بنابراین اعتراف می کنم که سعی بسیار می کنم در این حالت از برخورد با مردم دوری کنم برای همین به شهرها و روستاهای دور دست پرواز می کنم و راه ها و جاده ها رو به سرعت طی می کنم بعد از اینکه متوجه بشوم در آنها کسی نیست.

افسوس که طبیعت خیلی زود در برابر من محدودیت های سختی رو قرار داد: اگر بنا بر مشاهده باشد که مشاهده می کنم ولی عکس گرفتن ممنوع. تمام نگاتیوهای عکاسی که در دوربین بود و یا در جیب داشتم همگی سوختند (همانند برخورد نور با نگاتیو) در همین حال تقریبا همیشه هر دو دست مشغول هستند و فقط یک دست را برای دو سه ثانیه می توان آزاد کرد.


می خواهم از گربنیکوف همش نقل قول کنم ولی هر کسی که با کار با اینترنت آشنایی دارد به راحتی می تواند تمامی جزئیات و کامنتها رو همراه با دیدن عکسها در سایتهای مختلف مطالعه و مشاهده کند. در ضمن سرعت متوسط پرواز این دستگاه تا 1200 کیلومتر در ساعت محاسبه شده است. همانند هواپیمای جت. با اینحال هیچگونه حالت ناخوش آیندی احساس نمی گردد! محشره!
به سرنوشت کشف گربنیکوف حسادت نخواهید کرد. در نووسیبیرسک فعالانه سازمانی در حال فعالیت است بنام کمیته مبارزه با علوم دروغی. این کمیته این داشمند رو بدون قید و شرط در زمره شارلاتان ها قرار داد. بد تر از اون اینکه این دانشمند حقیقت شناس دارای تحصیلات متوسطه بود زیرا زمانی که او باید درس می خواند او در اردوگاه های استالینی بود زیرا پدرش دشمن ملت شناخته شده بود.
در بهار 2001 این دانشمند به دلیل سکته فوت کرد. هم اکنون علاقه مندان زیادی در حال تلاش برای ساخت دستگاه ضد جاذبه گربنیکوف با کمک نوشته های بر جا مانده از او هستند.

1-Chafer
2-Chitin
3-Reconfiguration